ساعتها می گذرد و من لحظه ها خاموش
جام ها می شکند و من هنوزنشدم بیهوش
اسارت در آزادی چیزی است مدهوش
هم اکنون دربندشم و افسوس یک کوش
سالهاست عصایم شکسته ولی راهی نیست
همین یک قدم دو قدم برای من طولا نیست
برای منی که سالها درعشق و جوانی
فراموشم شده بود آثاری از بندگانی
فراموشم شده بود که جامم تهیست ز وفا
از عشق و شور و صفا نسبت به خدا
ولی حالا که وقت رفتنست پروردگارا
توبه میکنم به درگاهت ببخش و بیامرز مرا...